نام شهدای کربلا

اسامی شهدای کربلا از یاران حسین علیه السلام از بنی هاشم و غیر بنی هاشم بدین شرح ذکر شده است:

فرزندان امیرالمؤمنین (ع) :
ابو بکر بن علی (که شهادت وی با شک و تردید ذکر شده است)
عمر بن علی
محمد الاصغر بن علی
عبد الله بن علی
عباس بن علی
محمد بن العباس بن علی
عبد الله بن العباس بن علی
عبد الله الاصغر
جعفر بن علی
عثمان بن علی


فرزندان امام حسن) ع) :
قاسم بن حسن
ابو بکر بن حسن
عبد الله بن حسن
بشر بن حسن


فرزندان امام حسین(ع) :
علی بن الحسین الاکبر
عبد الله الرضیع
ابراهیم بن الحسین (این نام را ابن شهر آشوب در کتاب خود آورده و تعداد دیگری نیز بدان اضافه کرده است) .

فرزندان عبد الله بن جعفر(ع) :
محمد بن عبد الله بن جعفر
عون بن عبد الله بن جعفر
عبید الله بن عبد الله بن جعفر


فرزندان عقیل بن ابی طالب (ع) :
مسلم بن عقیل
جعفر بن عقیل
جعفر بن محمد بن عقیل (نام وی را نیز ابن شهر آشوب ذکر کرده است)

عبد الرحمن بن عقیل
عبد الله الاکبر بن عقیل
عبد الله بن مسلم بن عقیل
عون بن مسلم بن عقیل
محمد بن مسلم بن عقیل
محمد بن ابی سعید بن عقیل
احمد بن محمد الهاشمی (هر چند که در میان کتب تاریخی نامی از این شخص برده نشده و نه جزء فرزندان عباس و نه غیر او ذکری به میان نیامده اما وی را نیز ابن شهر آشوب آورده است)

یاران امام از غیر بنی هاشم که در واقعه کربلا به شهادت رسیده‏اند

ابراهیم بن الحصین الاسدی
ابو الحتوف بن الحارث الانصاری
ابو عامر النهشلی
ادهم بن امیه العبدی
اسلم الترکی (آزاد شده حسین ع)
امیة بن سعد الطایی
أنس بن الحارث الکاهلی
أنیس بن معقل الاصبحی
بریر بن خضیر الهمدانی
بشر بن عبد الله الحضرمی
بکر بن حی التیمی
جابر بن الحجاج التیمی
جبلة بن علی الشیبانی
جنادة بن الحارث السلمانی
جنادة بن کعب الانصاری
جندب بن حجیر الخولانی
جون (آزاد شده ابی ذر)
جوین بن مالک التمیمی
الحارث بن امرئ القیس الکندی
الحارث بن نبهان (آزاد شده حمزه)
الحباب بن الحارث
الحباب بن عامر الشعبی
حبشی بن قاسم النهمی
حبیب بن مظهر الاسدی
الحجاج بن بدر السعدی
الحجاج بن مسروق الجعفی
الحر بن یزید الریاحی
الحلاس بن عمرو الراسبی
حنظلة بن اسعد اشبامی
حنظلة بن عمرو الشیبانی
رافع (آزاد شده مسلم الازدی)

زاهر بن عمرو الکندی (آزاد شده عمرو بن حمق)
زهیر بن لبشر الخثعمی
زهیر بن سلیم الازدی
زهیر بن القین البجلی
زیاد بن عریب الصائدی
سالم (آزاد شده بنی المدینه الکلبی)
سالم (آزاد شده عامر عبدی)
سعد بن الحارث الانصاری
سعد (آزاد شده علی بن ابی طالب ع)
سعد (آزاد شده عمرو بن خالد صیداوی)

سعید بن عبد الله الحنفی
سلمان بن مضارب البجلی
سلیمان (آزاد شده حسین ع)
سوار بن منعم النهمی
سوید بن عمرو بن ابی المطاع
سیف بن الحارث بن سریع الجابری
سیف بن مالک العبدی
شبیب (آزاد شده حارث جابری)

شوذب (آزاد شده بنی شاکر)
الضرغامة بن مالک
عائذ بن مجمع العائذی
 عالبس بن ابی شبیب الشاکری
عامر بن حسان بن شریح بن سعد بن حارثه بن لام بن عمرو بن طریف بن عمرو بن بشامة بن- ذهل بن جدعان بن سعد بن قطرة بن طی
عامر بن مسلم العبدی
عباد بن المهاجر الجهنی
عبد الأعلی بن یزید الکلبی
عبد الرحمن الارحبی
عبد الرحمن بن عبد ربه الانصاری
عبد الرحمن بن عروة الغفاری
عبد الرحمن بن مسعود التیمی
عبد الله بن ابی بکر (چنان که جاحظ در کتاب الحیوان آورده وی از کسانی است که در واقعه کربلا به شهادت رسیده است)
عهد الله بن بشر الخثعمی
عبد الله بن عروة الغفاری
عبد الله بن عمیر بن جناب الکلبی
عبد الله بن یزید العبدی
عبید الله بن یزید العبدی
عقبة بن سمعان
عقبة بن الصلت الجهنی
عمارة بن صلخب الازدی
عمران بن کعب بن حارثة الاشجعی
 عمار بن حسان الطائی
عمار بن سلامة الدالانی
عمرو بن عبد الله الجندعی
عمرو بن خالد الازدی
عمرو بن خالد الصیداوی
عمرو بن قرظة الانصاری
عمرو بن مطاع الجعفی
عمرو بن جنادة الانصاری
عمرو بن ضبیعة الضبعی
عمرو بن کعب ابو ثمامة الصائدی
قارب (آزاد شده حسین ع)
قاسط بن زهیر التغلبی
القاسم بن حبیب الازدی
کردوس التغلبی
کنانة بن عتیق التغلبی
مالک بن ذودان
مالک بن عبد الله بن سریع الجابری
مجمع الجهنی
مجمع بن عبید الله العائذی
محمد بن بشیر الحضرمی
مسعود بن الحجاج التیمی
مسلم بن عوسجه الاسدی
مسلم بن کثیر الازدی
مقسط بن زهیر التغلبی
منجح (آزاد شده امام حسن ع)
الموقع بن ثمامة الاسدی
نافع بن هلال الجملی
نصر (آزاد شده علی ع)
النعمان بن عمرو الراسبی
نعیم بن عجلان الانصاری
واضح الرومی (آزاد شده حارث سلمانی)

وهب بن حباب الکلبی
یزید بن ثبیط العبدی
یزید بن زیاد بن مهاصر الکندی
یزید بن مغفل الجعفی

چنانچه سی تن از بنی هاشم را به این تعداد که ذکر شد اضافه کنیم تعداد شهدای کربلا به 136 نفر می‏رسد و چون قیس بن مسهر صیداوی و عبد الله بن بقطر و هانی بن عروة را نیز جزء آنها قرار دهیم تعداد آنها به 139 نفر خواهد رسید.

منبع: سیره معصومان

کربلا یا کربلا یا کربلا

وقایع روز دوم محرم الحرام

با این که برخى از آشنایان و بزرگان مدینه ، مانند محمد حنفیه ، عبدالله بن عباس ، عبدالله بن جعفر و عبدالله بن عمر، آن حضرت را از سفر به کوفه بر حذر کرده بودند و با دلایلى چند، تلاش کردند که وى را منصرف کنند، با این حال امام حسین علیه السلام سفر به کوفه را براى خویش تکلیف فرض ‍ کرد و به آن اقدام نمود.

امام حسین علیه السلام در روز ذى حجه سال 60 قمرى به قصد کوفه ، از مکه خارج گردید. قافله امام حسین علیه السلام پس از رسیدن به سرزمین عراق ، در منزلگاه ((شراف )) با سپاه یکهزار نفرى حر بن یزید ریاحى که از سوى عبیدالله بن زیاد براى تعقیب و یا نبرد امام حسین علیه السلام ماءموریت یافته بود، مواجه گردید و از آن پس ، مسیر تاریخ به سوى دیگر کشیده شد.

حر بن یزید که در پى نامه هاى روزانه عبیدالله ، امام حسین علیه السلام را کنترل کرده و در مراقبت کامل خویش داشت ، بنا به فرمان عبیدالله بن زیاد، آن حضرت را از مسیر اصلى به صحراى خشک و غیر آباد کشانید. تا این که در روز پنج شنبه ، دوم ماه محرم سال 61 قمرى در سرزمین کربلا، راه را بر امام حسین علیه السلام بست و از ادامه حرکت آن حضرت ، ممانعت به عمل آورد. امام حسین علیه السلام همین که متوجه شد، آن سرزمین ، کربلا است ، فرمود :اللهم انى اعوذبک من الکرب و البلاء

پس فرمود: این موضع کرب و بلاء و محل محنت و عنا است ، فرود آئید که اینجا منزل و محل خیام ما است . این زمین جاى ریختن خون ما است و در این مکان واقع خواهد شد قبرهاى ما. خبر داد مرا جدم رسولخدا (ص ) باینها. پس در آنجا فرود آمدند. دستور داد آن جا خیمه گاه و منزلگاه دایمى خویش قرار دهند. چون آن حضرت پیش از این از جدش محمد صلى الله علیه و آله و سلم و پدرش امیرمؤمنان علیه السلام شنیده بود که محل شهادتش در کربلا است .

در این روز امام علیه‏السلام به اهل کوفه نامه‏ای نوشت و گروهی از بزرگان کوفه ـ که مورد اعتماد حضرت بودند ـ را از حضور خود در کربلا آگاه کرد. حضرت نامه را به "قیس بن مسهّر" دادند تا عازم کوفه شود. اما ستمگران پلید این سفیر جوانمرد امام علیه‏السلام را دستگیر کرده و به شهادت رساندند. زمانی که خبر شهادت قیس به امام علیه‏السلام رسید، حضرت گریست و اشک بر گونه مبارکش جاری شد و فرمود:

"اللّهُمَّ اجْعَلْ لَنا وَلِشِیعَتِنا عِنْدکَ مَنْزِلاً کَریما واجْمَعْ بَینَنا وَبَینَهُمْ فِی مُسْتَقَرٍّ مِنْ رَحْمَتِکَ، اِنَّکَ عَلی کُلِّ شَیی‏ءٍ قَدیرٌ؛

خداوندا! برای ما و شیعیان ما در نزد خود قرارگاهِ والایی قرار ده و ما را با آنان در جایگاهی از رحمت خود جمع کن، که تو بر انجام هر کاری توانایی."


روز دوم محرم - سال 61 هجرى قمرى


یا لثارات الحسین

                    یا لثارات الحسین   

                     حرکت اباعبدالله الحسین از مدینهامام حسین در ماه شعبان سال 59 هجرى به مکه معظمه وارد گردید و مدت چهار ماه در آن مکان مقدس به عبادت خدا و ارشاد مردم بسر برد. در همین روزها چند نفر از مردم حجاز و بصره بملازمت آن حضرت مشرف گردیدند. آن حضرت اعمال حج را به اتمام نرسانیده و احرام بمعمره مفرده بست از این جهت که شنید: یزید ابن معاویه خلیفه وقت عمر ابن سعد عاص را با سپاه بسیارى ، در ظاهر به بهانه طواف کعبه ، و در باطن براى مقتول کردن فرزند رسول خدا، به مکه فرستاده است . امام حسین در حقیقت به فرمان خدا و ظاهرا به ناچار براى اجراى عدالت و امر به معروف و نهى از منکر و جلوگیرى از اذیت و آزار اشرار و احقاق حق مظلومین بار سفر به سوى عراق بست . البته باید متذکر شد، که حرکت امام حسین از مدینه به سوى عراق (کوفه و کربلا) با دعوت نامه هاى اهالى کوفه که انجام گرفته بود. امام در روز سوم ذیحجه سال شصت و یک هجرى یعنى در همان روز که مسلم ابن عقیل پسر عمش شهد شهادت را از جام سعادت نوشید به سوى کوفه روان شد.
روایت کرده اند که : ابو محمد واقدى وزراره بن صالح به خدمت آن حضرت رسیدند و از سستى راءى و بى وفایى اهل کوفه سخنى چند بر زبان آوردند، اما امام با دست مبارک به آسمان اشاره نمود درهاى آسمان گشوده شد و عده بسیارى از فرشتگان به نزد آن حضرت فرود آمدند. پس امام فرمود اگر تقدیر و سرنوشتم بطریقى دیگر به جز این راه که در پیش دارم رقم زده شده بود، با این سپاه فرشتگان با لشکر خصم مى جنگیدم ، ولى یقین دارم که از آن مکان شریف (صحراى کربلا) روح من به عالم قدس عروج خواهد کرد. در آن حال محمد حنفیه به خدمت امام رسید و بزبان حال عرض کرد:
اى برادر، اى رخت تابنده ماه اهل بیت

ما غریبان ، بندگانیم و تو شاه اهل بیت

مى شناسى کوفیان را، زین سفر بگذر مرو

تیره گردد، زین سفر، روز سیاه اهل بیت

چون محمد حنفیه التماس و خواهش را از حد گذرانید امام فرمود: در این باب فکر مى نمایم و ترا جواب مى دهم .
روز دیگر فرا رسید و با طلوع آفتاب ، امام حسین (علیه السلام ) فرمود بار بر شتران بستند و روانه راه شدند. محمد حنفیه بى تابانه به نزد امام آمد و دهانه مرکب برادر را گرفت عرض کرد: برادر جان مرا وعده دادى ، که در باب ترک سفر تاءملى کنى و من غریب را مطلع نمایى ! امام فرمود بعد از اندک زمانى که از تو جدا شدم ، جدم رسول خدا را ملاقات نمودم به من فرمود: اى حسین بیرون برو که خدا دوست دارد که ترا شهید ببیند.
محمد حنفیه عرض کرد:
براى کشته شدن مى روى به قربانگاه

زنان سوخته دل را مبر بخود همراه

اگر جناب تو، این فیض را طلبکار است

براى اهل حرم این قضیه دشوار است

على الخصوص ، به زینب ضعیفه دلریش

که مرگ جد و پدر دید، و داغ مادر خویش

خدا نکرده ، مبادا سکینه خوار شود

اسیر ظلم گروه ستم شعار شود

امام فرمود: اهل حرم را البته با خود خواهم برد، چون خداى متعال مى خواهد زنان مرا اسیر و دختران مرا دستگیر ببیند. بعد از خداحافظى آن برادر با یکدیگر، عبدالله جعفر پسر عموى آن حضرت سه فرزند دلبند خویش را، که محمد، عون و عبدالله نام داشتند همراه امام روانه نمود و به فرزندان خود سفارش بسیار بسیار کرد و از آنان خداحافظى نموده و برگشت .
در لشکر امام حسین (علیه السلام ) عباس ، ماه بنى هاشم به سمت پرچم دارى سرفراز گردید. مقدارى از راه را طى نکرده بودند، که ناگاه یحیى برادر سعد بن عاص با لشکر بسیارى سر راه بر امام گرفتند، و مانع عبور آن حضرت به طرف عراق شدند. امام از فرمان یحیى سرباز زد اما آن شریر شرارت را از حد گذرانید و با سپاهش مانع عبور امام شدند، بناچار همراهان حضرت با لشکر به حالت جنگ صف آرایى کردند و تازیانه بسیار بر یکدیگر زدند، تا این که سپاه امام بر آنان پیروز گردید و به راه خود به سوى عراق ادامه دادند. آن منافقان در هنگام مراجعت ، فریاد کشیدند: اى حسین ، از خدا نمى پرهیزى که از میان جمعیت بیرون مى روى و تمامى مسلمانان را متفرق مى سازى ! آن حضرت فرمودند: عمل من از من و عمل شما از شما. بیزارید از آنچه من مى کنم ، و من بیزارم از عمل شما.
پس از گذشتن از آن سپاه دشمن ، به قافله اى برخوردند که والى یمن تحف و هدایاى براى خلیفه ، یزید ابن معاویه فرستاده بود آن حضرت اموال و هدایا را گرفت و فرمود: امام زمان به این هدایا سزاوارتر است . سپس از آن توقفگاه گذشته و چند منزل دیگر را هم طى کردند. امام به هر که ، مى رسید احوال کوفه و کوفیان را مى پرسید، مى گفتند دلهاى ایشان با تو است ولى شمشیرهایشان با بنى امیه است . چون در وسط روز به ناحیه ثعلبه رسیدند، آن حضرت به استراحت پرداخت ، و به خواب رفت ، که ناگاه مضطرب و پریشان از خواب برخاست ، و با حسرت به لشکر قلیل خود نگاه کرد و خصوصا به چهره هاى شش برادر خویش ، و از اندوه مرگ قریب الوقوع عباس پنهانى آه کشید و به رخسار على اکبر نظر افکند و چنان گریست که ، آن نوجوان از پدرش علت گریستن او را سؤ ال کرد؟
امام با ناله گفت : پدر تشنه جگرت فداى قامت دلجویت شود، هاتفى در خواب به من چنین گفت : چرا با شتاب به قتلگاه خود مى روید؟ عزیزم من به فکر مرگ خود نیستم ، بلکه از قتل تازه جوان خویش مضطرب و پریشان خاطرم . مخصوصا براى تو على اکبر نوجوانم که ، حجله شادى برایت نبسته ام و لباس دامادى دربرت نکرده ام .
على اکبر گفت : اى پدر بزرگوارم مگر بندگى ما در برابر خداوند حق نیست ؟ و ما مگر خاک پاى قدمهاى تو نیستیم ؟
امام جواب داد: تو آگاه نیستى و پروردگار یکتا گواه و شاهد است ، که خصم ناحق است و ما بر حقیم و حق از آن ماست .
على اکبر در جواب پدر گفت : اى پدر حق با ماست ، از مرگ چه باک داریم . حضرت فرمود: اى فرزند سعادتمند، خدا ترا از من جزاى خیر دهد جزاک الله منى خیرا.
امام از آن منزلگاه گذشته ، در محلى به زهیر بن قین ، بر خورد که از مکه مراجعت نموده و با یاران در ناحیه اى چادر زده و مشغول چاشت خوردن بود، که پیک حضرت امام حسین (علیه السلام ) در رسید و بدو گفت : اى زهیر فرزند رسول خدا ترا خواسته ، زهیر دست از طعام کشید و لحظه اى درنگ نمود دیلم زوجه او گفت : امام ترا خواسته ، چرا تاءمل مى نمایى ؟ آن مرد پاک طینت به نزد امام آمد زهیر به چادر خود بازگشت ، زوجه خود را طلاق داد و یاران خود را مرخص کرد و همراه امام روانه ملاقات سرنوشت گردید.
آن حضرت با سپاه قلیل خود بهمراهى اهل بیت از آن منزل حرکت نموده و چندین فرسنگ راه پیمود تا به ناحیه سوقه فرود آمد و در مکانى تنها نشست ، که ناگاه چشمش به مرد عربى افتاد که از کوفه مى آمد، و هر عضوى از اعضاى او زبان به شکایت گشوده و با حال غمگین و چشم اشکبار چنین مى گفت :
دیده سکان عرش از گریه شد جیحون ، دریغ

بى گنه شد شهریارى غرق خاک و خون ، دریغ

کاش ! پیش از وى شدى ، جسمم به خنجر چاک چاک

بود وارون طالعم ، زین طالع وارون ، دریغ

آه ، از آن ساعت ، که شد آرایش دار بلا

قامت موزون او، زان ، قامت موزون ، دریغ

بى خبر باشد، پسر عمش حسین کز قتل او

دشمنان گشتند، شاد و دوستان محزون ، دریغ

بى پسر عم شد حسین ، اى روزگار سفله داد

کوفه شد ماتم سراى مسلم ، اى گردون دریغ

امام اعرابى را پیش خواند و از احوال کوفه را پرسید، اعرابى گفت : به خدا سوگند از کوفه بیرون نیامدم ، تا دیدم مسلم ابن عقیل و هانى ابن عروه را کشتند و سر هر دو را به شام فرستادند.
امام از شنیدن خبر شهادت مسلم نامدار زار زار گریست و فرمود:انالله و انا الیه راجعون . و سپس به خیمه خویش رفت .
مسلم را دخترى بود یازده ساله ، او را به نزد خود خواند و در پهلوى خویش ‍ نشانید و دست بر سر و روى او کشید و او را نوازش کرد. دختر از این دلجویى مشکوک شد و به امام عرض کرد: اى مولاى من مرا نوازش یتیمانه نمودى ، و امام شهادت پدر آنها را آشکار کرد که ناگهان همراهان و خانواده مسلم فریاد ((وامسلما)) کشیدند و به سوگ نشستند. بعد از گریه بسیار، آن حضرت با ایشان در مورد بازگشت آنان ، مشورت نمودند. فرزندان عقیل از بزرگ و کوچک گفتند: به خدا قسم ما باز نمى گردیم ، تا خون مسلم را از دشمنان باز ستانیم ، و یا مانند او شهید شویم .

     کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد 

                                                      کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد